سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 712796

  بازدید امروز : 137

  بازدید دیروز : 197

تکلیف الهی

 
روزى دو گونه است : روزیى که آن را جویى ، و روزیى که تو را جوید و اگر پى آن نروى راه به سوى تو پوید . پس اندوه سال خود را بر اندوه روز خویش منه که روزى هر روز تو را بس است . پس اگر آن سال در شمار عمر تو آید ، خداى بزرگ در فرداى هر روز آنچه قسمت تو فرموده عطا فرماید و اگر آن سال در شمار عمر تو نیست ، پس غم تو بر آنچه از آن تو نیست چیست ؟ و در آنچه روزى توست هیچ خواهنده بر تو پیشى نگیرد ، و هیچ غالبى بر تو چیره نشود ، و آنچه برایت مقدر شده تأخیر نپذیرد . [ این گفتار پیش از این در آنجا که سخن از این باب بود گذشت لیکن در اینجا روشن‏تر و گسترده‏تر است ، بدین رو بر قاعده‏اى که در آغاز کتاب نهادیم آن را از نو آوردیم . ] [نهج البلاغه]
 
نویسنده: همایون سلحشور فرد ::: جمعه 102/10/22::: ساعت 10:31 صبح

خاطره آخرین دیدار ابراهیم صفایی با دکتر مصدق 

... پس از چند گفت و شنود بسیار کوتاه «دکتر مصدق» به من فرمود: «شما شغل دولتی هم دارید؟» عرض کردم «بله»، پرسید «کجا کار می‌کنید؟» عرض کردم «وابسته دادگستری هستم و فعلاً رئیس یکی از شعبه های دادگاه مال‌الاجاره می‌باشم»، فرمود «اگر دادگستری اصلاح شود همه جا اصلاح خواهد شد». و افزود: «شما که وابسته دادگستری هستید و روزنامه‌نویس هم می‌باشید، اگر در دادگستری به قانون‌شکنی یا سوء استفاده در سطح بالا برخورد کردید، به من اطلاع بدهید». عرض کردم «مأموریتی به من محوّل می‌فرمایید؟» فرمود «نه آقا، چه مأموریتی؟ خواهشی است دوستانه؛ دولت من می‌خواهد مملکت را اصلاح کند و هر ایرانی وطن‌خواهی باید در این راه ما را یاری دهد».

من با سپاس از اعتماد و گمان نیکی که نسبت به من ابراز فرمود، انجام دستور ایشان را پذیرفتم و برخاستم، با من دست داد و اطاق و کاخ ایشان را ترک گفتم.

من با آشنایی که با شماری از قضات بلند پایه دادگستری داشتم، در حدود یک ماه در جستجو بودم و ... به چند دستور غیر قانونی که از سوی «هیئت»، وزیر دادگستری و حسین شهشهانی مدیرکل ثبت اسناد و عضو کمیسیون امنیت ملی، برخورد کردم ...

من شرح آن چند مورد را با مشخصات پرونده‌ها یادداشت کردم و فهرستی نیز از آن یادداشت‌ها به صورت خلاصه تهیه نمودم و در سوم شهریور طی یک نامه از دکتر مصدق درخواست دیدار نمودم ...

من ساعت 9 بامداد پنجم شهریور به خانه نخست وزیر رفتم ... پس از یک ساعت انتظار نوبت به من رسید و به همان اتاقی که دو ماه پیش خدمت دکتر مصدق رسیدم، راهنمایی شدم ... سلام و تواضع کردم به من دست داد و اظهار لطف نمود و روی صندلی کنار تختخواب نشستم

پس از احوالپرسی فرمود «کاری داشتید؟» عرض کردم «دو ماه پیش مأموریتی به بنده محوّل فرمودید». با تعجب پرسید: «چه مأموریتی؟»؛ دستوری را که دو ماه پیش به من داده بود یادآور شدم، فرمود: «خوب، چه کردید؟». من پس از ادای توضیحی مختصر، یادداشت فهرست مانندی را که تهیه کرده بودم خدمتشان تقدیم کردم و عرض کردم اطلاعات و مشخصات بیشتر را در یادداشت جداگانه نوشته‌ام و آماده است که به نظرتان برسانم.

دکتر مصدق عینک مطالعه خود را از روی میز کوچک لوازم تحریر، که کنار تختخوابش بود برداشت و با به کار بردن آن عینک، یادداشت را خواند و ناگهان با سیمایی خشمگین فرمود: «سن شما بیشتر است یا آقای اللهیار صالح یا آقای محمود نریمان یا آقای مهندس حق‌شناس؟ شما مقامات و مراتب را بیشتر طی کرده اید یا ایشان؟ شما بیشتر علاقه‌مند به اصلاحات مملکت هستید یا این آقایان؟» 

عرض کردم: «آقایان هر یک شاید بیش از بیست سال از من بزرگتر باشند و از حیث مقام هم آقایان واجد مقامات عالی بوده‌اند و بنده در برابر آنها صفر هستم، مقصود حضر تعالی چیست؟» فرمود: «همه این آقایان می‌گویند آقای هیئت مرد شریف و خوبی است». عرض کردم: «بنده در شریف بودن و خوب بودن شخص ایشان تردید ندارم و بسیار کوچک تر از آن هستم که با ایشان رقابتی داشته باشم؛ دستوری به من فرمودید، من مدتی وقت خود را صرف کردم و به این چند مورد درباره این دو شخص محترم برخورد نمودم و یادداشتی که تهیه کرده‌ام در انجام امر حضرتعالی بوده است». دکتر مصدق با حالت خشم یادداشت را روی میز لوازم تحریر انداخت و گفت «آقای صفائی، شما مگر کارمند دولت نیستی؟» عرض کردم «چرا». فرمود: «کارمند دولت حق مراجعه مستقیم به نخست وزیر ندارد!» گفتم: «آمدن بنده به موجب اجازه خود حضرتعالی و دعوت کتبی دبیر مخصوص شما بوده است». دکتر مصدق ناگهان دست راست خود را برای تودیع به سوی من دراز نمود و با این ژست مرا جواب کرد، من با تواضع دست ایشان را فشردم و به خودم حق این گستاخی را ندادم که خم شوم و یادداشت را از روی میز بردارم؛ خداحافظی کردم و از اطاق بیرون آمدم ولی ناراحت بودم.

مهندس احمد مصدق مرا دید گفت «چرا ناراحتی؟» گفتم «آقا در حق من بی‌مهری فرمودند». گفت «ببخشید حتماً خسته بوده‌اند». این آخرین دیدار من با دکتر مصدق بود. روزهای بعد یادداشت من که در اطاق «مصدق» ماند به دست هیئت افتاد و مشکلاتی برای من ایجاد کرد.

دکتر مصدق پس از برکناری (28 امرداد 1332) در دادگاه نظامی به سه سال زندان محکوم گردید و حکم دادگاه نظامی پس از دو سال در شعبه نهم دیوان عالی کشور با امضای غلامعلی فرهت رئیس شعبه نهم دیوان کشور زیر نظر و نفوذ «هیئت» که از نیمه سال 1331 ریاست دیوان عالی کشور را داشت، تائید شد ... (*)

 پی نوشت:

*- کتاب چهل خاطره از چهل سال، تألیف ابراهیم صفایی، خاطره 16: آخرین دیدار با دکتر مصدق، صفحات 131- 128


 
 
 
 

موضوعات وبلاگ

 

لوگوی دوستان

 

درباره خودم


تکلیف الهی

همایون سلحشور فرد
زبان و قلم، شمشیر ماست برای دفاع از حق و حقیقت و زدن باطل؛ در ضمن کارشناس بهداشت محیط هستم و کارشناس ارشد آموزش بهداشت و ارتقاء سلامت
 

حضور و غیاب

 

آوای آشنا

 

اشتراک